بازم سلااااام!خوبین؟منم ک ۱۰۰٪ اره!

یادم رف بگم امروز بعد از سفره عقد اومدیم تو کلاس دوستم ملیکا رو دیدم ک بیکاره!دختر باجنبه-پایه و باحالیه!۳ ساله ک باهمییییییم!داشتم بستنی میخوردم از چوبش ول شد با دستم گرفتمش!تازه بعدشم خوردمشخیلی چسبید!دیدم دستم کثیفه زدم دم صورت ملیکا بنده خدا نمیدونس گریه کنه یا بخنده!!!!هههههههه!باهم رفتیم تا من دسمو بشورم و اونم لپشو!دستمو ک شستم خیس بود  زدم  کامل دستامو زدم ب پشت مانتوش و فرار کردم!اونم همون لحظه گف: پارمییییییییییدا...دارم برات!!!من فرار کردم!رفتم تو کلاس دیدم ملیکا شاد و قبراق داره میاد باخودم گفتم ینی میخواد چ بلایی سرم بیاره؟؟!!!!دیدم ی ملاقه پر از اب تو دستشه خیلی سعی کرد ک اباشو روم خالی کنه ولی من فرز بودم در رفتم!دیدم نه ملیکا ول کن نیس!همون زنگ علوم داشتیم(زنگ اخر)!!!یهو اومد ی بطری اب خیلی خیلی خنک رو روم خالی کرد-حالا من بودم ک نمیدونستم گریه کنم یا خنده!یکم با صدای کم جیغ کوتاهی زدم و ول کرم!دلم میخواس بشینم کف کلاس بخندم! اولش سرم گرم بود فک کردم یکم از مانتوم خیسه ولی بعدش نه فهمیدم از بالا مقنعه تا تو نیم پوتینام ابه!ینی دلم میخواس برسم خونه لباسامو در بیارم!!!خلاصه خیلی خوش بووووووووود!

خدایا شکرت!

نظر یادتون نره اگه نظر ندین سوسک میشین

بوس بابای

*بازم ب وبلاگم بیاین*